هشت بهشت

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ هشت بهشت خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

روز معلم مبارک!!



[ بازدید : 192 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 15 ارديبهشت 1395 ] [ 18:29 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

روزمرد،پدر وولادت حضرت علی(ع)مبارک


روز پدر و مرد مبارک

نتیجه تصویری برای روز پدر پ

نتیجه تصویری برای روز پدر پ

ای پدر ای با دل من همنشین ای صمیمی ای بر انگشتر نگین

ای پدر ای همدم تنهاییم آشنایی با غم تنهاییم

ای طنین نام تو بر گوش من ای پناه گریه ی خاموش من

همچو باران مهربان بر من ببار ای که هستی مثل ابر نو بهار

در صداقت برتر از آیینه ای در رفاقت باده ای بی کینه ای

ای سپیدار بلند و بی پایدار می برم نام تو را با افتخار

هر چه دارم از تو دارم ای پدر ای که هستی نور چشم و تاج سر

رحمت بارانی روشن تبار مهربانی از مانده یادگار

ای پدر بوی شقایق می دهی عاشقی را یاد عاشق می دهی

با تو سبزم،گل بهارم،ای پدر هر چه دارم از تو دارم ای پدر


[ بازدید : 201 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 2 ارديبهشت 1395 ] [ 11:59 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ


استاد گفت:کسی خدا را دیده؟

همه گفتند :نه

استاد گفت : کسی او را لمس کرده؟

همه گفتند:نه

استاد گفت:پس خدا وجود نداره

یکی ار دانشجویان بلند شد

گفت:کسی عقل استاد رو دیده؟

همه گفتند:نه

گفت:کسی عقل استادو لمس کرده؟

همه گفتند:نه

دانشجو گفت:پس استاد عقل نداره!

دمش گرم

خندهخندهقهقهه


[ بازدید : 264 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 13 فروردين 1395 ] [ 22:33 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

روز مادر مبارک!



[ بازدید : 293 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 13 فروردين 1395 ] [ 0:05 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

بار الهی...


ﺍﺯ ﻛﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﺸﻮﺩ

پاﯼ ﺧﻴﺎﻟﻢ

ﻧﻜﻨﺪ ﻓﺮﻕ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ....

ﭼﻪ ﺑﺮﺍﻧﯽ،

ﭼﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ …

ﭼﻪ ﺑﻪ ﺍﻭﺟﻢ ﺑﺮﺳﺎﻧﯽ ...

ﭼﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻛﻢ ﺑﻜﺸﺎﻧﯽ …

ﻧﻪ ﻣﻦ ﺁﻧﻢ ﻛﻪ ﺑﺮﻧﺠﻢ

ﻧﻪ ﺗﻮ ﺁﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻧﯽ ...

ﻧﻪ ﻣﻦ ﺁﻧﻢ ﻛﻪ ﺯ ﻓﻴﺾ ﻧﮕﻬﺖ ﭼﺸﻢ ﺑﭙﻮﺷﻢ

ﻧﻪ ﺗﻮ ﺁﻧﯽ ﻛﻪ ﮔﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﻨﻮﺍﺯﯼ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ


ﺩﺭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩﺩ …


ﻧﺮﻭﻡ ﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﯽ


ﭘﺸﺖ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﻧﺸﻴﻨﻢ ﭼﻮ ﮔﺪﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﯽ



ﻛﺲ ﺑﻪ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ


ﭼﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﭼﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ


ﺑﺎﺯ ﻛﻦ ﺩﺭ ﻛﻪ ﺟﺰ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺍ ﻧﻴﺴﺖ ﭘﻨﺎﻫﯽ


[ بازدید : 173 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 11 فروردين 1395 ] [ 19:48 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

خدا اینجاس!


↦یکـی رفتُ↤
⇂یکـی موندُ⇃
↷یکـی از غصه هاش خوندُ↶
یکـی برد ُ
✧یکـی باختُ✧
↡یکـی با قسمتش ساختُ↡
↷یـکی بخشید↶
↯یـکی از آرزوش ترسید↯
↺یـکی بَـد شُـد↺
✘یـکی رَد شُـد✘
↦یـکی پا بند مقصد شد↤
↡ تو اما باش... ↡

!!!↶ خُـدا ایـنجـاس


[ بازدید : 298 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 11 فروردين 1395 ] [ 19:43 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

برگه ی امتحان!


یک استاد دانشگاه می‌گفت: یک بار داشتم برگه‌های امتحان را

تصحیح می‌کردم. به برگه‌ای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت

با خودم گفتم ایرادی ندارد. بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد

از تطابق برگه‌ها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا می‌کنم

تصحیح کردم و 17/5 گرفت. احساس کردم زیاد است

کمتر پیش می‌آید کسی از من این نمره را بگیرد.

دوباره تصحیح کردم 15 گرفت. برگه‌ها تمام شد

با لیست دانشجویان تطابق دادم اما هیچ دانشجویی نمانده بود.

تازه فهمیدم کلید آزمون را که خودم نوشته بودم تصحیح کردم.


آری، اغلب ما نسبت به دیگران سخت‌گیرتر هستیم تا نسبت به خودمان

و بعضى وقت‌ها اگر خودمان را تصحیح کنیم می‌بینیم به آن خوبی

که فکر می‌کنیم، نیستیم


[ بازدید : 245 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 9 فروردين 1395 ] [ 15:44 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]


اینا همش از وبه ظهوره ها!


[ بازدید : 186 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 4 فروردين 1395 ] [ 15:05 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]


ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ
ﭘﺮﺳﯿﺪ

ﺑﻨﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ
ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟

ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ،

ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ
ﺩﺭﺷﺖ.ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ

ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ
ﻭ ﺳﻔﯿﺪ

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ لیوانها ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻟﻮﮐﺲ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ

ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ،ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ
ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ .

ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ
ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ، ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ؟

ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ
ِ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ،

ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ
ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ .


[ بازدید : 206 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 4 فروردين 1395 ] [ 15:00 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]



استاد سر کلاس گفت کسی خدا رو دیده؟ همه گفتند : نه !!

استاد گفت کسی صدای خدا را شنیده ؟ همه گفتند : نـــــه !!

استاد گفت کسی خدا را لمس کرده؟ همه گفتند : نــــــــــه !!

.

استاد گفت پس خدا وجود ندارد

.

یکی از دانشجویان بلند شد و گفت :

کسی عقل استاد را دیده ؟ همه گفتند : نـــــه !!!

کسی صدای عقل استاد را شنیده ؟ همه گفتند : نــــــــه !!!

کسی عقل استاد را لمس کرده ؟ همه گفتند : نــــــــــــــــه !!!

دانشجو گفت پس استاد عقل نداره !!!

دمش گرم


[ بازدید : 206 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 4 فروردين 1395 ] [ 14:59 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]



[ بازدید : 182 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 4 فروردين 1395 ] [ 14:55 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

مادر


ﭘﺴﺮ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ

18 ﺳﺎﻟﮕﯿﻢ ﭼﯿﮑﺎﺩﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟

ﻣﺎﺩﺭ: ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻧﺪﻩ

ﭘﺴﺮ 17ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﺷﺪ،ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ

ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩ،ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﭘﺴﺮﺕ

ﺑﯿﻤﺎﺭی قلبی ﺩﺍﺭﻩ . ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻡ

ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ...؟ ! ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ . ﭘﺴﺮ ﺗﺤﺖ

ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ

ﻫﻤﮥ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯽِ ﺍﺵ ﺗﺪﺍﺭﮎ

ﺩﯾﺪﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ

ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﺷﺪ ....

ﭘﺴﺮﻡ ؛ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ

ﭼﯿﺰ ﻋﺎﻟﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ،ﯾﺎﺩﺗﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﭼﯽ ﮐﺎﺩﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟

ﻭ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻡ ! ﻣﻦ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﻭ

ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ،ﺍﺯﺵ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﮐﻦ ﻭ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﻗﻠﺐِ ﻣﺎﺩﺭﻭ ﻋﺸﻘﺶ

ﻧﯿﺴﺖ



[ بازدید : 183 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 4 فروردين 1395 ] [ 14:52 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]



[ بازدید : 178 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 4 فروردين 1395 ] [ 14:51 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]



[ بازدید : 199 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 4 فروردين 1395 ] [ 11:59 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

نویسندگان


مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
این همون مطلب هست که توی وب گفتم

[ بازدید : 203 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 1 فروردين 1395 ] [ 10:23 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

خدا


پیش از اینها فکر میکردم خدا

خانه ای دارد کنار ابر ها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان

نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش

سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او آفتاب

برق تیر و خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویربود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین

بود ،اما میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی

نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه میپرسیدم از خود از خدا

از زمین از اسمان از ابر ها

زود می گفتند این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست

هر چه می پرسی جوابش آتش است

آب اگر خوردی جوابش آتش است

تا ببندی چشم کورت می کند

تا شدی نزدیک دورت میکند

کج گشودی دست ،سنگت می کند

کج نهادی پا ی لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می دهد

در میان آتش آبت می کند

با همین قصه دلم مشغول بود

خوابهایم خواب دیو و غول بود

خواب می دیدم که غرق آتشم

در دهان شعله های سرکشم

در دهان اژدهایی خشمگین

بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعره هایم بی صدا

در طنین خنده ی خشم خدا

نیت من در نماز ودر دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود ..

مثل تمرین حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ مثل خنده ای بی حوصله

سخت مثل حل صد ها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادیم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه ی خوب خداست

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای ختوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست ورویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟

گفت :آری خانه ی او بی ریاست

فرشهایش از گلیم و بوریاست م

هربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی

نام او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوست

حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرینتر است

مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست معنی می دهد

قهر هم با دوست معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود قهر نیست

قهری او هم نشان دوستی ست

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیکتر

از رگ گردن به من نزدیکتر

آن خدای پیش از این را باد برد

نام او راهم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود

چون حبابی نقش روی آب بود

می توانم بعد از این با این خدا

دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان در بارهی گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت

با دو قطره صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند

با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علف ها حرف زد

با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان در باره ی هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا

تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیک تر

از رگ گردن به من نزدیک تر

قیصر امین پور


[ بازدید : 206 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 24 اسفند 1394 ] [ 15:45 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]



دود بود و دود بود و دود بود


گل میان آتش نمرود بود


شعله می پیچید برگرد بهار


خون دل می خورد تیغ ذوالفقار


یك طرف گلبرگ اما بی سپر


یك طرف دیوار بود و میخ در


میخ یاد صحبت جبریل بود


شاهد هر رخصت جبریل بود


قلب آهن را محبت نرم كرد


میخ از چشمان زینب شرم كرد


شعله تا از داغ غربت سرخ شد


میخ كم كم از خجالت سرخ شد


گفت با در رحم كن سویش مرو


غنچه دارد سوی پهلویش مرو


حمله طوفان سوی دود شمع كرد


هرچه قوت داشت دشمن جمع كرد


روز رنگ تیره ی شب را گرفت


مجتبی چشمان زینب را گرفت


پای لیلی چشم مجنون می گریست


میخ بر سر می زد و خون می گریست


جوی خون نه تا به مسجد رود بود


دود بود ودود بود و دود بود


شاعر:حسن لطفی


[ بازدید : 233 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 22 اسفند 1394 ] [ 16:47 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

رفته بودم سر حوض.....


رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید

، عکس تنهایی خود را در آب...

آب در حوض نبود ماهیان می گفتند

: هیچ تقصیر درختان نیست ظهر دم کرده تابستان بود

پسر روشن آب، لب پاشویه نشست و

عقاب خورشید، آمد اورا به هوا برد که برد


[ بازدید : 227 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 4 اسفند 1394 ] [ 19:57 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

بدون شرح


تا به حال کاغذ دستت رو بریده؟

دیدى وقتى کاغذ دستت رو میبره

اذیتت میکنه

میسوزه

اعصابت خورد میشه

از فکرت هم بیرون نمیره

اما وقتى چاقو دستت رو میبره

بعد از چند دقیقه فراموش میکنى

در واقع کاغذ از چاقو برنده تر نیست

بلکه فقط تو انتظار آسیب دیدن از کاغذ رو نداشتی

حکایت بعضی آدم ها هم همین طوریه ...


[ بازدید : 213 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 4 اسفند 1394 ] [ 19:53 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

در خیالات خودم......


در خیالات خودم

در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه

از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم

خستگی در میکنی

چای می ریزم برایت

توی فنجانی که نیست....

ادامه......


در خیالات خودم

در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه

از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم

خستگی در میکنی

چای می ریزم برایت

توی فنجانی که نیست

باز میخندی و می پرسی

که حالت بهتر است ؟

باز می خندم که خیلی

گرچه می دانی که نیست

شعر می خوانم برایت

واژه ها گل می کند

یاس و مریم می گذارم

توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت

می شود آیا کمی

دستهایم را بگیری

بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می شود

با بغض می گویم نرو

پشت پایت اشک می ریزم

در ایوانی که نیست

می روی و خانه

لبریز از نبودت می شود

باز تنها می شوم با

یاد مهمانی که نیست

رفته ای و بعد تو

این کار هر روز من است

باور اینکه نباشی

کار آسانی که نیست ...


[ بازدید : 226 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 4 اسفند 1394 ] [ 19:52 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]