هشت بهشت

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ هشت بهشت خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

شماره می خوای


شماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید !
بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود... این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و ...

[ بازدید : 211 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

[ سه شنبه 23 تير 1394 ] [ 17:19 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

ایمان


جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بین شما کسی هست که

مسلمان باشد !!!!؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و

سکوت در مسجد حکمفرما شد ! بالاخره پیرمردی با ریش سفید

از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم جوان به پیرمرد

نگاهی کرد و گفت با من بیا! پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با

هم چند قدمی از مسجد دور شدند،جوان با اشاره به گله گوسفندان

به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا

پخش کند و به کمک او احتیاج دارد ! پیرمرد و جوان مشغول

قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به

جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را نیز برای

کمک با خود بیاورد !


[ بازدید : 251 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

[ سه شنبه 23 تير 1394 ] [ 17:13 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

مد


33546735030374994551.jpg

[ بازدید : 204 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 23 تير 1394 ] [ 17:05 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

خخخخخخ


گوشه چشماتونو بکشد و به عکس زیر نگاه کنید


فدای لبخندتون!


[ بازدید : 198 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 23 تير 1394 ] [ 17:02 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

زانوزدن


دختره با کلی آرایش برگشته میگه:


واقعأ شما پسرا این دختر چادریا رو از ما بیشتر دوس دارین؟


پسره خیلی رک گفت: آره!!!

دختره جواب داد:
پس اگه دوسشون دارین چرا نگاهشون نمیکنین و سرتون رو میندازین پایین از پیششون رد میشید؟؟؟

پسره گفت:
آره تو راس میگی ما نباید سرمون رو پایین بندازیم

اصلا سر پایین انداختن کمه؛

باید تعظیم کرد در مقابل حجاب حضرتــــــــ زهــــــــــــرا ...


[ بازدید : 191 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 23 تير 1394 ] [ 16:59 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

چرا میرداماد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


شب هنگام محمد باقر – طلبه جوان- در اتاق خود مشغول


مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست


و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.



[ بازدید : 189 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 23 تير 1394 ] [ 16:56 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

قهوه مبادا


با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم…


بسمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند… و سفارش دادند:


پنج‌تا قهوه لطفا… دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا… سفارش‌شان را حساب کردند،


و دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند…


از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟


[ بازدید : 181 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

[ سه شنبه 23 تير 1394 ] [ 16:55 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

قانونیه منطقی هم هست اماقانونی نیست ولی منطقی درحال قانونی بودن ومنطقی نبودن درحال بی قانون ومنطق


دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت:


قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟


استاد جواب داد : بله حتما. در غیر اینصورت


نمی توانستم یک استاد باشم.


دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم،


اگر جواب صحیح دادید من نمره‌ام را قبول میکنم در غیر اینصورت


از شما میخواهم به من نمره کامل این درس را بدهید.


[ بازدید : 213 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

[ سه شنبه 23 تير 1394 ] [ 16:42 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

راز فریاد


فریادهای آقای بهجت (ره) هنگام سلام نماز



برای من سئوال شده بود، گفتم اگر ندانم چرا فریاد می‌کشد



دیگر برای نماز به قم نمی‌روم.

«تهران زندگی می‌کردم، کارم در زمینه کامپیوتر بود، روزی


از تلویزیون یکی از نمازهایی را که آیت‌الله بهجت (ره) می‌خواندند


را دیدم و لذت بردم.


تصمیم گرفتم به قم بروم و نماز جماعتم را به امامت آیت‌الله


بهجت (ره) بخوانم، همین کار را هم کردم، به قم رفتم، دیدم بله


همان نماز باشکوهی که در تلویزیون دیدم در قم اقامه می‌شود،


نمازهای پشت آقا بسیار برایم شیرین و لذت بخش بود، برنامه‌ام


را طوری تنظیم کردم که هر روز صبح بروم قم و نماز صبحم


را به امامت آقای بهجت بخوانم و به تهران برگردم.


یک سال کارم همین شده بود، هر روز صبح می‌رفتم قم نماز


می‌خواندم و برمی‌گشتم، در این زمان شیطان هم بیکار ننشسته بود،


هر روز مرا وسوسه می‌کرد که چرا از کار و زندگی می‌زنی


و به قم می‌روی؟ خوب همین نماز را در تهران بخوان و … .



کم کم نسبت به فریادهای آیت‌الله بهجت (ره) هنگام سلام دادن


آخر نماز حساس شده بودم، آخه چرا آقا فریاد می‌کشه؟


چرا داد می‌زنه؟ چرا با درد سلام می‌ده؟ حساسیتم طوری شده بود


که خودم قبل از سلام‌های آقا سلام می‌دادم.


به خودم گفتم من اگر نفهمم چرا آقا موقع سلام آخر نماز فریاد


می‌کشه دیگه نمیام قم نماز بخونم، همون تهران می‌خونم، این

هفته هفته آخرمه …

یک روز آومدم و رفتم دم درب منزل آقا، در زدم، گفتم باید


بپرسم دلیل این فریادهای بلند چیه، رفتم دیدم آقا میهمان داشتند،


گوشه اتاق نشستم و در افکار خودم غوطه‌ور شدم، تو ذهن خودم


با آقا حرف می‌زدم، آقا اگر بهم نگی می‌رم هان! آقا دیگه نمیام


پشتت نماز بخونم هان! تو همین افکار بودم که آیت‌الله بهجت انگار


حرفامو شنیده باشه سر بلند کرد و به من خیره شد، به خودم لرزیدم،


یعنی آقا فهمیده من چی می‌گفتم؟ من که تو دلم گفتم،


بلند حرفی نزدم، چطور شنید؟


سرم را پایین انداختم و آرام از مجلس خارج شدم و به تهران برگشتم،


در راه دائما با خودم می‌گفتم آقا چطور حرف‌های من را شنید؟


در همین افکار بودم تا اینکه شب شد و خوابیدم،


در خواب دیدم پشت آیت‌الله بهجت (ره) ایستادم و در صف اول


نماز می‌خوانم، متعجب شدم، در بیداری اصلا نمی‌توانستم به چند


صف جلو برسم چه برسد به اینکه برم صف اول!


خوشحال بودم و پشت آقا نماز می‌خواندم، یک دفعه تعجب کردم،


دیدم در جلوی آقا، روبروی محراب یک دربی باز است به یک


باغ بزرگ و آباد، آخه این در رو کی باز کردند؟ اصلا قم


چنین باغ بزرگی نداره، تعجب کردم، باغ سر سبزو پرازمیوه‌ای بود


خدای من این باغ کجا بوده؟ در همین افکار بودم که به سلام آخر


نماز رسیدیم، در انتهای نماز و هنگام سلام نماز درب باغ


محکم بسته شد، یک لحظه از خواب پریدم.


یعنی من خواب بودم؟ آقا جواب سئوال من رو در خواب دادند،


پس راز این فریاد بلند آقا هنگام سلام نماز درد دل کندن از آن


باغ آباد و بازگشت به زمین خاکی بود؟ به دلیل این درد آقا فریاد


می‌کشید، من جواب سئوالم رو گرفته بودم و پس از آن سه سال دیگر


عاشقانه هر روز صبح برای نماز به قم می‌رفتم و سپس به تهران


بازمی‌گشتم تا آقا رحلت کردند.»


این مطالب خاطرات یکی از نمازگزاران حضرت آیت‌الله العظمی


بهجت (ره) بود که توسط پسر این مرجع تقلید فقید در مراسم


سالگرد حضرت آیت‌الله بهجت (ره) در مسجد صاحب الزمان

(عج) ورامین بازگو شد.

a:b


برچسب ها: ایت الله بهجت.فریاد.راز.رازفریاد.رازفریادایت الله بهجت ,
[ بازدید : 185 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 23 تير 1394 ] [ 16:38 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

چادر


بر چادر مشکی ات، نستعلیق مینویسم عشق را

وقتی که

این احرام سیاه را میپوشی و حج شکوهمند حیا را به جا می آوری،

آنگاه

طواف میکنند تو را صفوف فرشته ها

و متبرک میکنند بال هایشان را

به تار و پود حریم آسمانی ات

تو گمنام ترین حاجیه زمان هستی بانو!


[ بازدید : 193 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 23 تير 1394 ] [ 15:55 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

پنجره ای روبه بهشت


در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند.
یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند.
تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود.
اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد.
و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند.
از همسر ...
خانواده و ...
هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد.
بیمار دیگر در مدت این یک ساعت با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون جانی تازه می گرفت.
این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه ی زیبایی داشت.
مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند.
درختان کهن به منظره ی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد.
همان طور که مرد در کنار پنجره این جزییات را توصیف می کرد هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.
روزها و هفته ها سپری شد.
یک روز صبح ...
پرستاری که برای شستشوی آنها آب می آورد جسم بی جان مرد را کنار پنجره دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود.
پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند.
مرد دیگر خواهش کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند.
پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد اتاق را ترک کرد.
آن مرد به آرامی و با درد بسیار ...
خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد.
بالاخره او می توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در عین ناباوری او با یک دیوار مواجه شد.
مرد پرستار را صدا زد و با حیرت پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی برای او توصیف کند؟
پرستار پاسخ داد: "شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد.
آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند."


[ بازدید : 220 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 18 تير 1394 ] [ 12:41 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

چه زیبا خالقی دارم


چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است می دانم
که فردا باز خورشیدی ،
میان آسمان چون نور می آید
شبی می خواندم با مهر
سحر می راندم با ناز
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا
با آنکه میداند گنه کارم
اگر رخ بر بتابانم
دوباره ، می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید
با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی
قهر نازیباست
چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم که می داند
بدون لطف او تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی اما
دلم گرم است می دانم
خدای من
خدایی خوب می داند
و می داند که سائل را نباید دست خالی راند
دلم گرم خداوندی ست
که با دستان من
گندم برای یاکریم خانه می ریزد
و با دستان مادر کاسه آبی برای قمری تشنه
دلم گرم خداوند کریم خالق نوری ست
که گر لایق بداند
روشنی بخشد ، به کرم کوچکی با نور
دلم گرم خداوند صبور و خالق صبری ست
که شب ها می نشیند در کنارم
تا بیند می رسد آن شب
که گویم عاشقش هستم
[ بازدید : 214 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 17 تير 1394 ] [ 23:45 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

نامه



[ بازدید : 190 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 17 تير 1394 ] [ 23:43 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

چادر سه نقطه دارد....



[ بازدید : 174 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 17 تير 1394 ] [ 23:42 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

اگر دنیای ما...


اگر دنیای ما دنیای سنگ است

بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است

اگر دنیای ما دنیای درد است

بدان عاشق شدن از بحررنج است

اگر عاشق شدن پس یک گناه است

دل عاشق شکستن صد گناه است



[ بازدید : 186 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 17 تير 1394 ] [ 23:41 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

شهادت امام علی(ع)



[ بازدید : 190 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 16 تير 1394 ] [ 21:41 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

شب قدر



[ بازدید : 184 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 16 تير 1394 ] [ 21:37 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

سوره قدر



[ بازدید : 186 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 16 تير 1394 ] [ 21:24 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

14معصوم



[ بازدید : 244 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 16 تير 1394 ] [ 21:21 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

هفت شماره


هفت شماره را میگیرم ...



(ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل)



... بــــــــــــــــــــوق ...



شماره مورد نظر در شبکه زندگی انسانها موجود نمی باشد،



لطفا" مجددا " شماره گیری نفرمایید !



هفت شماره دیگر !



(دوست ، یار ، همراه ، همراز ، همدل ، غمخوار ، راهنما )



... بــــــــــــــــــــوق ...



مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد !


.


.


.



باز هم هفت شماره دیگر !




(خدا ، پروردگار ، حق ، رب ، خالق ، معبود ، یکتا)



... بــــــــــــــــــــوق... بــــــــــــــــــــوق ...




... لطفا" پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید !



... بــــــــــــــــــــوق ...



سلام ... خدای من !



اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا" تماس بگیرید، فقط یکبار !



من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچکس، هیچ جوابی نداد !



شماره تماس من :



(غرور ، نفرت ، حسادت ، حقارت ، حماقت ، حرص ، طمع)

[ بازدید : 336 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 15 تير 1394 ] [ 2:54 ] [ a*b n*s t*h ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار مشاور گروپ لیزر فوتونا بلیط هواپیما تهران بندرعباس اسپیس تجهیزات عقد و عروسی تعمیر کاتالیزور تعمیرات تخصصی آیفون درمان قطعی خروپف اسپیس فریم اجاره اسپیس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]